معنی پشکن یا بشکن
حل جدول
مالیدن انگشتان را به هم درموقع عیش و طرب که صدایی از آن حادث گردد.
مالیدن انگشتان را به هم در موقع عیش و طرب که صدایی از آن حادث گردد
فرهنگ عوامانه
مالیدن انگشتان را به هم می گویند درموقع عیش و طرب و رقص که صدایی از آن حادث گردد.
لغت نامه دهخدا
بشکن بشکن. [ب ِ ک َ ب ِ ک َ] (اِ مرکب) جشن بزرگ که جمیع سامان و اسباب رقص و راگ و رنگ در آن باشد و از اهل زبان بتحقیق پیوسته. (آنندراج). هنگامه ٔ جوش و خروش و انگشتک زدن که اهل رقص را باشد. (غیاث) (ناظم الاطباء). بشکن بشکن که در اشعار استعمال می شود ممکن است بمعنی امر شکستن باشد یعنی در بزم شراب توبه بشکن توبه بشکن، یا در حال مستی در بزم، بدمستان بهم گویند ظروف مجلس را بشکن. ممکن است بمعنی بشکن زدن باشد که رقاصان بزم و خود مستان بزم هم بشکن میزنند.در واقع لفظ مذکور در شعر بمعنی مجازی خود عیش و سرور بزم استعمال می شود. (از فرهنگ نظام):
ز زلف پرشکن سررشته ٔ عیشی بدستم ده
دلم را مشکن از حسرت که بشکن بشکن است امشب.
عالی (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
- بشکن بشکن توبه، توبه شکستن در مجلس عیش:
سرو در رقص است و قمری مست و دست افشان چنار
وقت بشکن بشکن توبه است ساقی می بیار.
ملاوارسته چگنی امام قلی بیک (از آنندراج).
- بشکن بشکن داشتن، نشاط و پایکوبی در مجلس عیش داشتن:
یکی نالد چوبلبل دیگری رقصد چون شاخ گل
ببین این توبه میخواران به بشکن بشکنی دارد.
سلیم (از آنندراج).
بشکن
بشکن. [ب ِ ک َ] (اِ) انگشتک. در تداول عامه آواز برآوردن در حال طرب و نشاط از میان سرانگشت ابهام بسر انگشت سبابه و یا از میان دو سبابه. آوازی که از انگشتان شخص درحال رقص و غیر آن بیرون آید: فلان بشکن خوبی میزند. با لفظ زدن استعمال می شود. (فرهنگ نظام). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 207 و انگشتک و بشکن زدن شود. || (فعل امر) امر از شکستن است: ای فلان این بادام را برای من بشکن. (فرهنگ نظام). رجوع به شکستن شود.
بشکن. [ب ِ ک َ] (اِخ) دهی از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور با 461 تن سکنه. آب از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت، کرباس بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
بشکن زدن
بشکن زدن. [ب ِ ک َ زَ دَ] (مص مرکب) انگشت زدن. برآوردن آواز بقصد شادی از گذرانیدن سرانگشت انسی ابهام بر سر انسی میانین بسختی و شدت. و رجوع به بشکن و انگشتک زدن شود.
بزن بشکن
بزن بشکن. [ب ِ زَ ب ِ ک َ] (اِمص مرکب) (از: ب +زن + ب + شکن) عمل ساز و آواز و رقص بسیار. (یادداشت بخط دهخدا). || (ص مرکب) زنی بسیار مایل به طرب و لهو و غناء و رقص. (یادداشت بخط دهخدا).
بزن و بشکن
بزن و بشکن. [ب ِ زَ ن ُ ب ِ ک َ] (ترکیب عطفی، ص مرکب) که همیشه خواند و رقصد و بشکن زند. || (ترکیب عطفی، اِ مرکب) هیاهو و شلوغی از مستی و طرب. بزن و بکوب. (یادداشت بخط دهخدا).
فرهنگ فارسی هوشیار
گویش مازندرانی
بشکن – خردکن
فرهنگ عمید
فشار دادن همراه با حرکت سریع انگشتان دست به هم برای ایجاد صدا در هنگام شادی،
* بشکنبشکن: [مجاز]
جوشوخروش، هنگامه،
بشکن زدن هنگام رقص و طرب،
* بشکن زدن: (مصدر لازم) بههم زدن سرانگشتان در هنگام رقص و طرب،
فرهنگ معین
(بِ کَ) (اِ.) آوازی که از انگشتان شخص در حال رقص و غیر آن بیرون آید.
معادل ابجد
755